سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زمزمه یهدایت

صفحه خانگی پارسی یار درباره

زمان درفضای مجازی

این سوال مطرح است که فضای مجازی آیا زمان را می کشد یا آن را تقویت می کند ؟ آیا فضای مجازی می تواند به تقابل با زمان واقعی برخیزد ؟ آیا زمان فضای مجازی امتداد زمان در فضای واقعی است یا هیچگونه سنخیت با آن ندارد ؟ آیا سنجه های آنها یکی است ؟ آیا این ها از یک سنخ هستند ؟ و آیا اصلا این ها با هم قابل قیاس اند ؟

خصوصیات زمان فیزیکی (واقعی)

بر اساس قانون نسبیت انیشتین ، در فیزیک زمان متغییری از سرعت حرکت است و هر گونه تغییر زمان بستگی به حرکت دارد . بر اساس این قانون شییء که سریعتر حرکت می کند از شییء که کندتر حرکت می کند از زمان کمتری بهره می گیرد . در این خصوص نیوتن نیز زمان را یک امر عینی می داند که ظرف واقعیت شده پیدا کرده است .

از نظر انیشتین زمان از سه متغیر فاصله ، حرکت و سرعت تشکیل می شود و وقتی هر کدام از این عناصر را از زمان بگیریم زمان معنای خود را از دست می داده ، در نتیجه هر آنچه که با زمان مفهوم پیدا می کند معنا و سنجش خود را از دست می دهد مانند: گذشته ، آینده ، مرگ ، زندگی و ...

"زمان در فرآیند جهان فیزیکی موضوع "مرگ و زندگی" است ولی زمان در بستر مجازی موضوع "زندگی ، زندگی" و از یک ساختار هندسی برخوردار است .

زمان در جهان واقعی (فیزیکی) موضوع انتزاع شده از گذشته ، حال و آینده است در حالیکه زمان در جهان مجازی همیشه حاضر "حال گرایی دایمی" است .

در فضای مجازی برای زمان مرگ متصور نیست و به جای مرگ زندگی و حیات جدید و مضاعف پیدا می شود و امری به نام همه زمان شکل می گیرد ." (دکتر عاملی ، جزوه کلاسی)

خصوصیات زمان مجازی

 در فضای مجازی ما با فشردگی زمان روبرو هستیم به این معنا که هزاران فرآیند در یک زمان واحد اتفاق می افتد . همچنین زمان همانند فضای واقعی دارای توالی وبه صورت خطی نیست که لازم باشد تا لحظه قبلی پایان پذیرد تا لحظه بعدی آغاز شود بلکه در فضای مجازی از خصلت حضور موازی و هندسی زمان استفاده می شود .

دیوار و زندان زمان در فضای مجازی فرو می ریزد و تبدیل به وجود متکثر ، نامتناهی و قابل شکستن می شود . زمان در فضای مجازی از منطق صفر و یک و از یک " ساختار ریاضی "  و دیجیتالی برخوردار است .

زمان از متمرکز بودن به زمان به مفهوم " جهان گرایانه " تبدیل می شود . غیر مرکزی بودن فضای مجازی در مقابل مرکزی بودن جهان واقعی منجر به " پایان انزوای مکان " می شود و امکان ارتباط جهان پراکنده در فضای های جغرافیایی متعدد را با یکدیگر فراهم می سازد . غیر مرکزی بودن اشاره به ظرفیتی دارد که به ظرفیتی دارد که منجر به انعطاف در فضای جغرافیایی و بهره وری فضای های دورافتاده با " ارزش نیروی کار "متفاوت در روابط تجاری می شود .

در فضای مجازی هایپرتکس بودن زمان یعنی ارتباط پیوسته براساس " منطق همه جهان در یک  مکان " و " یک مکان در همه جهان " نیز معنا دار می شود .

مقایسه این دو فضا :

در فضای مجازی منطق زمان و به تبع آن منطق مکان فرو می ریزد و یک امر لامکانی و یک امرلازمانی (فرازمانی) به وقوع می پیوندد .

مفهوم حرکت با دو عنصر زمان و مکان شناخته می شود و هر حرکتی عاملی اصلی برای هر تغییر و تحول است . پس به نحوی می توان گفت که همه تغییرات و همه متغییر های اصلی به زمان فرا متغییر وابسته است . زمان است که مبنای اندازه گیری یک واحد کار در فضای مجازی و فضای فیزیکی محسوب می گردد . روح و ذهن و فکر یک امر فرازمان و فرامکان است که محدود به جغرافیای نیست و انتقال روح و فکراز منطق انتقال جسم تبعیت نمی کند و به نوعی امکان حرکت و انعزاف فراجسمی برای آن فراهم است.( عاملی ،1388)

حرکت در فضای مجازی با منطق روح و فکر صورت می گیرد نه با منطق جسم . همان طور که روح و ذهن و فکر قدرت برش زدن و گذشتن از دیوار زمان دارد ، در فضای مجازی نیز با یک جریان سیال و پرتحرک و رهیده شده از استبداد زمان و مکان مواجه هستیم . ( عاملی ،1388)

با این تفاصیل می توان مدعی شد که واقعیت مجازی شدن زمان ، عنصری است که منطق " تقویت جغرافیا و مکان " را در عرصه مجاز معنا می بخشد و موجب شکل گیری " مکان ها و جغرافیای مجازی " در کنار " مکان فیزیکی " می شود .

در پایان باید مجددا تاکید شود که فضای مجازی این امکان و قدت را برای ما مهیا ساخته که به توانیم زمان و مکان را برش دهیم .

منابع :

-        عاملی سعیدرضا ، زمان مجازی  و ساخت شهرهای تاریخی موازی ،موسسه انتشارات بعثت ، 1388.

-        عاملی سعیدرضا ، جزوه کلاسی مطالعات فضای مجازی ، کارشناسی ارشد رشته مطالعات فرهنگی و رسانه ، دانشگاه تهران دانشکده علوم اجتماعی نیم سال اول 1391


میثم دل ها...

میثم مربی پرآوازه ی پادگان امام حسین بود.اسمش که می آمد بدن بعضی از

 

قدیمی ها می لرزید.هر کس که برای گذراندن دوره ی آموزشی به پادگان

 امام حسین می رفت از سخت گیری هایش می گفت و از داد و فریادش....

آنها که یکی دو روز اول آموزش می بریدند و از پادگان در می رفتند،

خیلی از میثم بد تعریف می کردند.می گفتند:نصفه شب میاد داخل

 ساختمون و با تیراندازی و عربده کشی دستور میده که بشمار سه از طبقه ی

 پنجم آسایشگاه بدویم دم در.    

خودش هم وامی ایسته پائین ،اول دستور میده پوتینا و جورابا رو دربیاریم.

بعد پیراهن و زیرپیراهن.بعد همه رو به دو راه میندازه طرف تپه های پشت پادگان.

تا زانو توی برف بودیم.هی داد می زنه که با بدنای لخت،توی برفای سرد غلت بزنیم....

خلاصه هر نیرو که می اومد چهل و پنج روز آموزش ببینه،خودِمیثم دوباره با اونا تموم

 آموزشای سخت رو انجام میداد که یه وقت بچه ها نگن به ما دستور میده،خودش

 انجام نمیده.شوخی نبود.با هر نیروئی همراه بود و پابه پا جلو می رفت.آنهائی که

خیلی اهل عرفان و نماز شب بودند،می گفتند:بعضی وقتا که نصفه های شب

بچه ها برای نماز شب بلند می شدند،متوجه می شدند یه نفر که کلاه اورکتش رو

 کشیده روی صورتش،می اومد داخل آسایشگاه و کف پوتین بچه ها رو که به

حالِ آماده باش خوابیده بودند،می بوسید و می رفت.گاهی می دیدیم شب هائی

که آماده باش نیست،همون مردِکلاه به سر می اومد و پوتینای بچه ها رو می برد

و ساعتی بعد واکس زده و تمیز می آورد و می گذاشت سرجاش...

آخرای دوره که بود یه شب همه رو جمع کرد و آروم گفت:حالا که به لطف خدا

تونستیددر این 45روز،سخت ترین آموزشها روطی کنید که در عملیات به

مشکل برنخورید،از شما یه چیزمی خوام.یعنی یه دستور می دم که هیچ کس

 حق نداره از جاش تکون بخوره....خودتون که من رو می شناسید؟؟

پا از پا تکون بدید خودتون می دونید...

همه وحشت می کردند که یا حضرت عباس !دیگه چی کار می خواست بکنه؟

دیگه چی مونده بود؟!شاید می خواست نارنجک بندازه وسط جمع؟

دل توی دل کسی نبود....

همه آماده باش بودند که بپرند دور و بر و جان پناه بگیرند....

همه منتظر صدای فریاد میثم بودیم که بگه "نارنجک...بخیز"

ولی از این خبرا نشد،با تعجب دیدیم میثم نیست.شک کردیم .دیدم نفرات جلوی

ستون دارن گریه می کنند،صدای گریه شون بلند بود و شونه هاشون تکون می خورد.

یه دفعه دیدم یه چیزی اومد روی پاهام .

جا خوردم،ترسیدم.    یا خدا،   این چی بود؟  کی بود؟

افتاده بود روی پای بچه ها.گریه می کرد و التماس که اگه اذیتی شده یا

شدتی داشته،اون رو ببخشیم.خودش بود،   "میثم"

همون میثم که اسمش تمام پادگان رو می لرزوند و حالا از کاری که اون می کرد

شانه های بچه ها می لرزید.پای همه رو می بوسید ،خاک پوتینای اونا رو به

صورتش می مالید و می گفت: من رو حلال کنید،جبهه که رفتید

منو دعا کنید..دعا کنید منم بیام اونجا....

"شادی روح ملکوتی شهیدان صلوات....همیشه محتاج دعایم"


وفاق ملی برای ...

نبود یک تفاهم ملی بین مسئولین نظام برای اجرای قانون ، خود از مسائل مهمی حکایت دارد که نشان دهنده حرج و مرج در سیاست گذاری جهت رشد و پیشرفت کشور است . پس از سالها آرزوی هدفمند نمودن یارانه ها و افزایش سرعت دادن به پیشرفت کشور و با توجه به نتایج مثبت اجرای مرحله اول طرح ، حالا نبود تفاهم و یکسری اختلاف نظر در نحوه اجرای فاز دوم ، منجر به کاهش رشد اقتصادی کشور و بطالت در کارهای اقتصادی و انتظار در بخش های خصوصی و دولتی شده ، که اگر هر چه زودتر به فکر اجرای حل مشکلات نیافتیم فردا خیلی دیر خواهد بود . به نظر من برای اجرای قانونی که به تصویب رسیده و کار کارشناسی زیادی برای آن انجام گرفته ، دیگر نیازی به این دست و آن دست کردن نبوده و دولت مکلف به اجرای آن است . حال اگر به کمک کارشناسان دانشگاهی بتوان نظر مجلس را هم به اهمیت اجرای فاز دوم هدفمندی با سرعت بالاتر و موثر تر نیز جلب نمود که فبه المراد ! ولی اگر نمی توان مجلس را راضی نمود ، باید نحوه قیمت گذاری را طوری ترتیب داد که هم بیشتر از نرخ افزایشی تعیین شده ( 20 در صد ) نباشد ، هم یارانه انرژی را به میزانی که باعث صرفه جویی شده و به صادرات غیر نفتی کمک نماید ، افزایش داد . طبق قانون نیز 50 در صد از منابع را به مردم و مابقی را صرف سرمایه گذاری بخش های اقتصادی نمود . اگر بخواهیم به دلیل تلاطمات موجود در بازار ارز اجرای مراحل بعدی را به عقب بیاندازیم ، مشکلات هر روز بیشتر شده و اجرای طرح را سخت تر خواهد نمود . البته دولت نیز نباید قیمت انرزی را براساس دلار 2000 تومانی تعیین نموده و با افزایش صادرات فراورده ها ارز بیشتری به بازار تزریق نماید و با تغییر در نرخ تعرفه های گمرکی به تعادل بخشی به بازار اقدام نماید . به هر ترتیب رسیدن به تفاهم ملی برای اجرای قانون هم برای خود داستانی است ...


روز مرگی ها...

 بالاخره کتاب جانستان کابلستان تموم شد البته فصل آخرش رو نرسیدم بخونم!من از اون دسته آدمهایی هستم که دوستم کتاب دستم میرسه تخته گاز بخونم تا تموم بشه اما این کتاب فکر کنم حدود 7-8 ماهه روی میزم بود و هر چند روز یه بار اگه میشد 10 صفحه میخوندم! واقعاً بهم حالی میده نوشته های امیرخانی

این روزا یک سره با آقای همسر در مورد کار و زندگی و ... صحبت میکنیم! رفتیم پارک،میبینم ته پارک یه مرد معتاد کارتون خوابه،بهم میگه چقدر بد ه آدم بی خانمان باشه!اما چند لحظه بعد میگه،بدتر اینه که بی هم صحبت باشه ... چقدر این روزا رو دوست دارم ....

خانم فاطمه ی چهار دندون من، حسابی همه چیز رو میخوره غیر از سرلاک!دیروز سرلاک رو به صورت پودری باباش بهش داد،اونم خورد!اما هرکاری کرد تا به صورت خمیر در میومد لب نمیزد،ما هم برنامه ای داریم با این فسقلی ....

صبحها با هم میشینیم سر سفره ی صبحانه و بهش اجازه میدم هرکاری دلش میخواد بکنه و اینطوری خودم هم صبحانه میخورم!

4شنبه ی هفته ی قبل در یک اقدام انتحاری تخت خانم فاطمه رو جمع کردیم و حالا همه توی اتاقش روی زمین میخوابیم!اینطوری لااقل وقتی خوابه من به یه کم از کارام میرسم!

اگه خدا بخواد(!) میخوام دوباره برم دنبال کارای فارغ التحصیلی! نمیونم چرا جور نمیشه اصلاً

دقیقاً 12 خرداد یه جایی رزومه فرستادم که مهندس پاره وقت میخواست دیروز زنگ زدن بیا واسه مصاحبه!از طرفی دوست دارم یه کار پارت تایم یه جا داشته باشم از طرفی نمیخوام به خانم فاطمه فشار بیاد ایضاً اونایی که قراره مواظبش باشن!حسابی بین عقل و دلم درگیریه، باید دید کی برنده میشه! اما شرایط خودم یه جوریه که آقای همسر میگه اگه اینقدر احساس بد داری نسبت به خونه موندنهای مداومت من کمکت میکنم واسه سرکار رفتن اما هنوز درگیرم...

بعضی وقتها احساس میکنم حسابی حیف شدم(نه که نابغه م از اون لحاظ میگم:))))) ) بعد میگم خوب میشینم واسه دکترا میخونم باز میبینم با فوق لیسانسم کجای عالم رو گرفتم!به خودم میگم خب بچه تربیت کردن آسونتر از کار بیرون کردن نیست باز یکی ته دلم میگه اومدی بچه ت هم خوب از آب در نیومد اونوخ چی!؟کلاً این روزا درگیرم...


مردم سالاری دینی

اولین بار لفظ مردم‌سالاری دینی را حضرت آیت الله خامنه‌ای برای نشان دادن ویژگی سیاسی نظام جمهوری اسلامی بیان کردند : "مردم‌سالاری دینی حرف نو و جدیدی است که توجه بسیاری از ملت‌ها ، شخصیت‌ها و روشنفکران عالم را به سوی خود جلب کرده است . " معظم‌له اصرار داشت به جای تعبیر "دموکراسی" از تعبیر مردم‌سالاری دینی استفاده شود.

                                                        امام خامنه ای
فرانسوا بورگا درباره حکومت اسلامی امام خمینی (ره) :ایران امام خمینی ، اولین دولتی است که طرح اسلامی را در امور دولتی اجرا کرده است ، اتخاذ دکترینی برای کسب پیروزی سیاسی حکومتی است که از قدرتمند‌ترین حکومت‌های منطقه محسوب می‌شود و از توانایی‌های جدید برای دخالت در امور جوامع متمدن محیط بین‌المللی برخوردار است .
مردم‌سالاری از زبان امام خمینی (ره) :
حکومت جمهوری اسلامی مورد نظر ما از رویه پیامبر (ص) و امام علی (ع) الهام خواهد گرفت و متکی به آرای عمومی ملت خواهد بود و شکل حکومت با مراجعه به آرای ملت تعیین خواهد گردید .
در جای دیگر : ما خواستار جمهوری اسلامی هستیم ، جمهوری ؛ فرم و شکل حکومت را تشکیل می‌دهد و اسلامی یعنی محتوای آن فرم که قوانین الهی است.
مردم‌سالاری :
معنای لغوی : حق حاکمیت مردم در تعیین سرنوشت سیاسی و اجتماعی خود . معادل لاتین "دموکراسی" . معادل یونانی‌اش "دموس کرتئین" است .معنای اصطلاحی : شیوه زندگی جمعی با جامعه‌ای که در آن به افراد حق داده می‌شود برای مشارکت آزادانه از فرصت‌های مساوی برخوردار باشند .
معنای اصطلاحی : شیوه زندگی جمعی با جامعه‌ای که در آن به افراد حق داده می‌شود برای مشارکت آزادانه از فرصت‌های مساوی برخوردار باشند .
مردم‌سالاری دینی :
حاکمیت یافتن اراده مردمی که چارچوب‌های مذهبی و هنجارهای ارزشی خاصی را آزادانه برای اعمال حاکمیت سیاسی خود پذیرفته‌اند که مهم‌ترین آموزه‌های آن ، برابری افراد در نزد قانون ، عدالت‌محوری در همه امور ، آزادی اندیشه و فکر ، احزاب ، مطبوعات ، مشارکت مردم در حوزه‌های سیاسی و اجتماعی ، عقل‌گرایی ، تربیت اخلاقی و توسعه فرهنگی جامعه ، نظارت بر قدرت سیاسی و پاسخ‌گو بودن مسئولان به مردم و ... است .

                                                  امام خمینی
دین و دموکراسی :
دین (religion ) : به معنای کیش ، ملت ، طریقت و شریعت است که در مقابل کفر قرار دارد .
رویکردها به تعریف :
1 ـ نگرش حداقلی به دین : دین مجموعه معارفی است که در صدد تنظیم رابطه معنوی انسان با خدا و تامین سعادت اخروی وی می‌باشد . ( دین امری فردی و شخصی است . این نگرش عموما به وسیله نظریه‌پردازان غربی و بعضی از گرایش‌های مسیحی تبلیغ می‌گردد . )
2 ـ نگرش حداکثری به دین : دین مجموعه‌ای از عقاید ، اخلاق ، قوانین و مقررات برای اداره امور جامعه انسانی و پرورش انسان‌هاست که در صدد تامین سعادت دنیا و آخرت آن‌هاست . به بیان دیگر : دین عبارت است از روش خاصی در زندگی دنیا که هم اصلاح زندگی دنیا را تامین می‌کند و در عین حال با کمال و سعادت اخروی و زندگی دایمی و حقیقی ، در جوان خدای متعال موفق است .
رابطه دموکراسی و دین :
نظریه اول : تناقض نما بودن مردم‌سالاری دینی ؛ که اندیشه خداسالاری را با مردم سالاری در تناقض آشکار میخداسالاری بیند .
نظریه دوم : سازگاری دین با دموکراسی ؛ اعتقاد به سازگاری دین با دموکراسی با اشاره به مسأله شورا و بیعت در اندیشه اسلامی . در تفکر مرحوم آیت الله نائینی این اندیشه بوده است . امام خمینی نیز در مصاحبه با پروفسور حامد الکار ( اندیشمند مسلمان آمریکایی ) در توضیح علت عدم استفاده از واژه دموکراتیک در عنوان جمهوری اسلامی فرمود : برای این که این اهانت به اسلام است ؛ مثل این که بگوئید جمهوری اسلامی عدالتی ؛ این توهین به اسلام است ؛ برای اینکه عدالت متن اسلام است .
نظریه سوم :
سازگاری مشروط : اگر دموکراسی را به حکومت بر اساس خواست اکثریت مردم تعبیر کنیم و به آن به عنوان یک روش و ساختار پذیرفته شده در اکثر نظام‌های سیاسی امروز بنگریم ، ... منافاتی بین دموکراسی و دین و به طور خاصی دین اسلام با دموکراسی وجود نخواهد داشت .شهید مطهری منشأ اشتباه آنان که جمهوری اسلامی را منافی با روح دموکراسی می‌دانند ، ناشی از این می‌داند که دموکراسی مورد قبول آنان هنوز دموکراسی قرن هجدهم است . در این نظریه و در نظام مردم‌سالار دینی ، مردم مسئولان مملکتی را در سطوح مختلف بر می‌گزینند و از بین چندین نفر واجد شرایط رهبری رأی مردم ( به شکل غیرمستقیم ) یکی را تعیین می‌کنند و این خود ایجاد نوعی مشروعیت برای رأی مردم در انتخابات بالاترین مقام کشوری است . ( سازگاری مشروط دموکراسی با دین ) .

نقش مردم در حکومت دینی ( مردم‌سالاری دینی ) :
مردم در شکل گیری و برپایی حکومت دینی و استمرار آن نقش بسیار مؤثری دارند. که در آراء مردم و مشارکت همه جانبه تجلی پیدا می کند :
 1 ـ پذیرش رأی مردم : قانون و حاکمیت تشریعی الهی هیچگاه تحمیلی نیست و نمی‌توان جامعه یا کسی را مجبور به پذیرش احکام دین و رهبری الهی آن نمود (لا اکراه فی الدین .... بقره ـ 256 ) و مشروعیت حکومت دینی و رهبری الهی و عینیت‌یافتن آن بر بیعت و مقبولیت مردمی استوار است . یعنی مردم‌سالاری دینی (علی (ع) بدون رأی و بیعت مردم ، حکومت دینی تشکیل نداد ) . امام (ره) نیز ولایت فقیه جامع‌الشرایط را در جمیع صور جاری ولی تولی امور مسلمین و تشکیل حکومت را بسته به آراء اکثریت مسلمین دانسته است . ( صحیفه نور ، ج2 ، ص 459) . 
2 ـ مشارکت عملی و همه‌جانبه مردم : بنا بر سنت الهی حکومت دینی و اجرای قوانین شریعت اسلامی جز با مشارکت عملی مردم و پذیرش رأی آنها و حضور اقتداربخش مردم در عرصه‌های سیاسی ، فرهنگی ، و دفاعی امکان‌پذیر نیست .  امام (ره) ضعف و علت عدم موفقیت سیدجمال‌الدین اسدآبادی را نداشتن پشتوانه مردمی دانسته است (
صحیفه نور ، ج 5 ، ص 290 ) . ص74 )
سه رکن اصلی و اساسی انقلاب اسلامی ، همانا؛ "اسلام" ، "رهبری" و "ملت" هستند.

                                       مردم سالاری دینی
دوره‌های اقتدار دین در ایران :
1 ـ در دوران حاکمیت ساسانیان ، آئین زرتشت یکی از عوامل مهم در حفظ یک‌پارچگی و تمامیت ارضی ایران در مقابل امپراتوری روم شرقی با گرایشات مسیحی از یک سو و مانویان و مزدکیان از طرف دیگر بود .
دین زرتشت یک مذهب الهی و اصلاحی و زرتشت ، آئین مغان را که متکی بر دوگانه‌پرستی بود ( خدایان خیر و شر ) بود اصلاح نمود ، متاسفانه در دوره ساسانیان دچار انحرافات اعتقادی گردید و مورد سوء استفاده حکمرانان ساسانی به منظور استحکام پایه‌های قدرت قرار گرفت .
به نوشته مسعودی : انوشیروان مزدک و هشتاد هزار از یارانش را کشت ، در دوران ساسانی نظام طبقاتی حاکم بود .
2 ـ پس از گسترش اسلام در ایران ، بعد از ساسانیان تا دوره صفویه ، حکومت مستقلی که به نام اسلام و دین حافظ تمامیت ایران باشد وجود نداشت  .
دوره صفویه یکی از دوره‌های درخشان در تاریخ هنر ، معماری و علم در ایران بود . بزرگانی چون میرداماد ، ملاصدرا ، شیخ بهایی ، مجلسی و ... متعلق به این دوره هستند .
در این دوره ، جز اندک موادی با پیروان سایر ادیان و اقلیت‌های دینی مدارا می‌شد.
3 ـ دوره سوم از سال 1357 می‌باشد که به دوره آگاهی شناخته می‌شود .
مردم سالاری در جمهوری اسلامی ایران ( دوره آگاهی ) :
با پیروزی انقلاب {اسلامی} ، مردم ایران عملا با شرکت در انتخابات متعدد و دخالت در تدابیر امور سیاسی ، اجتماعی خود و تعیین مسئولان در تمام رده‌های حکومتی و تشکیل نهادهای انقلابی و شوراهای اسلامی جلوه‌های زیبایی از مردم‌سالاری دینی را به نمایش گذاشته‌اند . ( هر سال یک انتخابات ) .


هردم ازاین باغ بری می رسد

هنرمندی که با کشیدن یک کاریکاتور دل سرباز وطنش را بشکند و روح او را به درد بیاورد هنرمند نیست مزدور است هادی حیدری کاریکاتوریست کش روزنامه شرق اگر یک ایرانی بی دین و کافر هم باشد هم اینک باید شرمسار مادرانی باشد که هنوز هم چشم بر درب خانه خود به انتظار خبری از پسران مفقودالاثرشان هستند باید شرمسار جانبازان شیمیایی و قطع نخاعی باشد که پیشاپیش قافله انقلاب در حرکتند باید شرمسار شیرمردانی باشد که سالها با شعار الله واکبر شان ترس را در چشمان قدرتمندان جهان نشانده اند اگر هم این آقا آشنایانی در بین شهدا و جانبازان داشته باشید مهم نیست چرا که همچون فضله ای پرنده ای است که وسط باغ و گل و بوستان افتاده است هنر در به تصویر کشیدن کاریکاتوری بی مایه و اهانت آمیز و توهین به سربازان پاکباخته ای که اینک در میان ما نیستند توسط عنصری نامطلوب نیست این ضد هنر که حتی خیانت است آقای حیدری شما در زندگی به آرامش نخواهید رسید نیتی که شما دارید ظالمانه ناعادلانه و جاهلانه است حتی وجدانتان هم قابل فروش است چرا که اگر فروشی نبود چنین دروغ بزرگی را به خرد رسانه های دشمن نمیدادید

 

آقای هادی حیدری شما به شخصه تا حالا برای آن ارتشی یا سپاهی یا بسیجی که در جنگ زیر بمب ها و گلوله ها و ترکش های دشمنان ایران شهید و معلول شده است چه کاری انجام داده اید که حالا به آنها توهین هم میکنید آقای هادی حیدری که ارادت تان به بی بی سی زیاد و آن را الگوی خود میدانید بدانید همان انگلیس و امریکایی که دل شما را برده برای کشته شدگان شان در جنگ جهانی مراسم یادبود برگزار میکنند شما حتی یک دفعه به عیادت جانبازی نرفته اید که شب و روز با اکسیژن مصنوعی نفس میکشد شما حتی یک کار مفید برای انقلاب و جنگ انجام نداده اید شما و عده ای در هیئت تحریریه و جریانات منحرفی که پشت روزنامه شرق پنهان شده اید در هفته دفاع مقدس به جوانانی توهین میکنید که برای دفاع از وطن در برابر دشمن متجاوز به خاک ایران خودشان را به جبهه ها رسانده و سینه های خود را جلو گلوله ها و ترکش های دشمن گرفتند شما نه اصلاح طلب نه تندرو نه میانه رو نه ملی گرا نه مذهبی گرا نه راستی نه چپی که هیچی نیستید چرا که اگر کمونیست یا ملی گرا هم بودید باید به جوانان ارتش و سپاه و بسیج و جوانانی داوطلب که در راه دفاع از وطن کشته شده اند و هم اینک هم عده ای از آنها با تنفس مصنوعی در حال جان دادن هستند احترام میگذاشتید و به آن عزیزان توهین نمیکردید .

شماها در هفته دفاع مقدس رزمندگان اسلام را همچون دسته کورها به تصویر کشیده که با چشم بسته در جبهه ها حضور دارند در چهره رزمندگان هیچ گونه نگرانی وجود ندارد و دستورات فرماندهان شان را کورکورانه انجام میدهند این شما هستید آقای هادی حیدری که کور واقعی هستید قلب شما کور است شما به قول معروف از آن کسانی هستید که با آب انگور مست میشوید نه با می معرفت ، شما باید از خودتان خجالت بکشید شما و طرفداران تان هسته های پوچ و بی مغزی هستید که چهره هنرمند و انسان دوستانه به خود گرفته اید هنرمندی که دل سرباز وطنش را بشکند و به درد بیاورد هنرمند نیست مزدور و جیره خوار دشمن است آقای هادی حیدری شما با این اقدام خودتان ثابت کردید در فتنه88 که در آنجا سابقه درخشانی هم دارید مثل همین امروز پشت سر غرب زدگانی قرار گرفته بودید که برای رسیدن به قدرت راضی بودند از روی جنازه های هم وطنانشان در خیابان های تهران عبور کرده و به صندلی ریاست غرور شان تکیه بزنند متاسفانه در دولت خاتمی بر اثر غفلت قوه اجرایی کشور کسانی همچون شما طوری تربیت شدند که هیچ ایده مردم پسندانه ای ندارند و هنوز هم که هنوز است این کلمه اصلاحات را نتوانستند برای مردم ایران معنی کنند فقط از درون این اصلاحات چیزی که نصیب ملت ایران شده است کسانی چون شما هستند که برای مطرح کردن خود به هر چیزی که دل دشمنان کینه توز ایران را شاد کنند دست میزنید و دنبال بهانه ای میگردند تا به آغوش دولت های اروپا و امریکا پناه ببرند و در آغوش امریکا و انگلیس به پایان دوره سیاسی خود برسند.

همه مردم ایران شرمسار مادرانی هستند که هنوز هم چشم بر درب خانه خود به انتظار خبری از پسران مفقودالاثرشان هستند جوان هایی که در دفاع از ولایت قلب های پاکشان را به گلوله ها و ترکش ها سپردند شرمسار جانبازان قطع نخاعی و دست و پا از دست داده که پیشاپیش قافله انقلاب اسلامی در حرکت هستند شرمسار جانبازان شیمیایی که در عمق نگاه شان شوق رسیدن به حضرت دوست را میشود دید شرمسار پرچمداران پیش تاخته ای که خیلی جلوتر از زمان خودشان در حرکت هستند پرچم داران و شیرمردانی که سالها با شعار الله واکبر شان ترس را در چشمان قدرتمندان جهان نشانده اند ، این را باید بدانی که هر چقدر هم پشت چهره غرب زده خودتان پنهان شوید در روزی مثل همین روز نیات پلیدتان برای همه برملا میشود.

شما کاتوریکاست کش روزنامه شرق اگر به دیدار جانبازان قطع نخاعی یا شمیایی میرفتید که تا شش ماه دیگر هم امیدی به زنده ماندنش نیست شاید به خودتان آمده بودید و این قدر وقیحانه به رزمندگان توهین نمیکرد من نمیدانم کسانی که اقدام شما را سو تفاهم میدانند میخواهند ریش سفیدی کنند و غائله را بخوابانند یا طرفدار اقدام شما هستند تصویری که رزمندگان و فرماندهشان را با چشمانی بسته به تصویر کشیده اند فقط برای ضربه زدن به مقام شهدا و رزمندگان است که دارند کورکورانه دستورات را انجام میدهند کسانی که به این اقدامان دست میزنند به تنها چیزی که می اندیشند رسیدن به خواسته ها و امیال حیوانی شان است اینها حتی حاضرند همه ارزش های انسانی را فدای لحظه ای از هوی و هوس پلید خودشان بکنند وظیفه دادستانی محترم است که با شما و این گونه اقدامات زیان بارتان برخورد کند رزمندگان اسلام با همان فریاد الله واکبری که دیروز دشمنان اسلام را در جبهه ها زمین زدند با همین شعار هم منافقینی که هم اکنون پشت روزنامه شرق پنهان شده اند را رسوای خاص و عام میکنند.

من به عنوان یک جانباز 25 درصد بسیجی وقتی به مزار شهدا شهرمان کاشمر میروم در مقابل عکس های دوستانم که به من نگاه میکنند نمیتوانم حرف دلم را بزنم ، نمیدانم چرا یک جورهایی از آنها خجالت میکشم باورم نمیشود که زمانی پا به پای این عزیزان در خط مقدم بودیم در شب های حمله برای هم آرزوی شهادت میکردیم در مقابل آنها که به بهترین درجه های معنویت الهی و کمالات رسیده اند خودم را عقب افتاده میبینم در جبهه ها شهادت نصیب بچه هائی میشد که یقین داشتند راه بهشت عقبی از دل جهنم دنیا میگذرد این شیفتگان شهادت با اخلاصی که به قرآن و پیامبر داشتند و با عشق حضرت محمد (ص) و با دلی که به ولایت امام خمینی ( ره ) سپرده بودند به این درجه از کمال رسیدند ، برای رسیدن به افتخار شهادت باید در آزمون های الهی زیادی قبول شده باشی هم اینک ما جاماندگان و مردود شدگان در آزمون الهی که از قافله عشق جا مانده ایم شرمسار شهدا ، رزمندگان و پرچمداران پیش تاخته ای هستیم که خیلی جلوتر از زمان خودشان و زمان ما در حرکت بودند شیرمردانی که سالها با شعار الله واکبر شان ترس را در چشمان قدرتمندان جهان نشانده اند اینها پیشگامان ولایت در دشت های لاله گون خون بودند و چه سرزمین هایی را که لاله گون کرده اند آنها از خط مقدم جبهه ، معبری مستقیم به آسمان ولایت زده بودند بارالها و ای خدای بزرگ تو شاهدی که من دیده ام که این شعار الله و اکبر چه معجزات و طوفانی هائی که در جبهه ها به پا میکرد فقط کافی بود در شب های حمله بچه ها به نزدیک خط مقدم عراقی ها برسند و آنها صدای الله واکبر بچه ها را بشنوند دیگر خط فتح شده بود چنان این فریاد الله واکبر ترس را در وجود دشمن میریخت که یا فرار و یا تسلیم میشدند و شهادت به مسلمانی شان میدادند بیشتر معجزات جبهه تا قبل از رسیدن بچه ها به خط مقدم عراقی ها بارها و بارها اتفاق میافتاد در تمام مراحل جنگ بچه ها با فریاد الله واکبر لحظه به لحظه معجزه ها خلق میکردند و این معجزات در شب های حمله که بچه ها سرشاز از مستی و ایثار و عشق بودند به اوج خود میرسید معجزات جبهه تا رسیدن بچه ها به خط مقدم عراقی ها بارها و به صورت علنی اتفاق میافتاد خدایا تو خودت شاهدی من با بچه هایی دوست و هم رزم بودم که تاریخ را با خونشان نوشتند تاریخ را طوری نوشتند که ذره ای از خاک عزیز ایران به دست اجانب نیفتاد جمهوری اسلامی ایران که هم اینک بر قله های افتخار و شکوفایی جهان ایستاده نتیجه رنج ها و مشقت های مردم ایران و نتیجه ریخته شدن خون هزاران شهید گلگون کفنی است که همچون گوهری تابناک بر صفحات تاریخ جمهوری اسلامی ایران میدرخشند. 

بعد از مرحله اول بیت المقدس ما را از جبهه دب وردان به نزدیک خرمشهر آوردند و ما به صورت داوطلبانه با بردن دست بالای سرمان آمادگی خود را برای شرکت در حمله دوم بیت المقدس اعلام کردیم فرمانده گردان برادر باقری بود که بعدها شنیدم شهید شده و این شهید گرامی در فاصله یک ساعت دو بار برای بچه ها حرف زد گفت ممکن است خیلی از ما فردا بین هم نباشیم من نمیخواهم خدای نکرده دروغ بگویم حمله سختی است و دشمن هم خیلی قوی است خوب فکر کنید اگر نمیخواهید در حمله شرکت کنید بگوئید امکان خطر خیلی بالاست هر دو بار با حالت خاصی این حرف ها میزد انگار میخواست هر طور بود به ما بفهماند که حتما عده ای از شما کشته و زخمی میشوید نمیخواست مدیون نگفتن این حقیقت به بچه ها را بر دوش داشته باشد و هر طوری بود به همه ما فهماند که امشب جانتان در خطر قرار میگیرد اراده و تصمیم بچه ها قطعی بود کمی بعد نماز شهادت خواندیم ساعت یازده و نیم بود که نماز را تمام کردیم چند دقیقه هم بعد از نماز در سکوت دعا کردیم و بعد فرمانده های گردان ها و گروهها در گوشه ای روی زمین و روی خاک طرح حمله را برای آخرین بار مرور کردند فرمانده گروهان ما هم برادر باقری بود بعضی ها میگفتند پسر عموی برادر باقری فرمانده گردان است و بعضی ها هم میگفتند برادرش است ما به او هم برادر باقری میگفتیم برادر باقری کوچک که فرمانده گروهان ما بود با من دوست بود و چون سوادم دیپلم بود مرا معاون فرمانده یکی از گروها کرد هر گروهی بیست و دو نفر بود و هر گروهان چهار تا گروه بیست و دو نفری داشت فرمانده گروه بیست و دو نفری که من معاونش بودم جهانگیر افخمی بچه سبزوار بود که من معاونش بودم و شهید محمد شوقی در گروه ما تک تیرانداز بود نوجوانی شانزده ساله ای که دو سال از من کوچکتر بود و بار دومی بود که به جبهه آمده بود من اولین بارم بود که به جبهه آمده بودم چون این شهید عزیز و گرامی تجربه اش در جبهه بیشتر بود نمیدانم از کجا آب و خاک شیر شربت میاورد و در آن هوای گرم با هم میخوردیم مرحله دوم عملیات الی بیت المقدس در تاریخ دوازدهم اردیبهشت ماه1361 در جاده خرمشهر اهواز شب ساعت دوازده نیمه شب شروع شد حمله خودمان را با رمز یا علی ابن ابی طالب شروع کردیم ولی رمز خودمون بین بچه ها مژده ژیان پژو بود چون عربها کلمه ژ را نمیتوانستند تلفظ کنند بچه های اطلاعات بعضی از گروهان های ما را تا جاهای به خصوص که قبلا شناسایی و زمین را از مین پاکسازی کرده بودند رساندند گروهان ما بیست دقیقه زیر توپخانه دشمن جلو رفت و بعد زیر خمپاره و توپخانه ها عراقی ها جلو میرفتیم به جایی رسیدیم که باید از عرض جاده اسفالته خرمشهر اهواز رد میشدیم و صد متر آن طرف جاده هم راه آهن بود مابین جاده و راه آهن باتلاق مصنوعی وحشتناکی بوجود آورده بودند و تا کمر نزدیک سینه تا باتلاق فرو رفته بودیم و این مساحت کوتاه را زمان زیادی طول کشید تا طی کردیم با هر زحمتی بود این مسافت را در باتلاق طی کردیم جایی که کوچکترین جراحتی یا زمین خوردنی باعث مفقود الاثر شدن مان میشد چرا که یک متر به زیر زمین فرو رفتن و بعد از خشک شدن باتلاقی که مصنوعی بود پیدا کردن جسد به راحتی امکان پذیر نبود ، خیلی از بچه ها تا رسیدن به جاده زخمی و شهید شده بودند در آن مرحله تا رسیدن بچه ها به جاده به خاطر انفجار مداوم خمپاره ها و توپخانه عراقی ها و پرتاب ترکش ها و سنگ ریزه ها و موج انفجار و صدای زیاد انفجار از خمپاره های خوشه ای و معمولی و کمک کردن بچه ها به زخمی ها و برگرداندن آنها به پشت سر باعث میشد که بچه ها بیشتر زخمی و کمتر شهید بشوند ، تمام گردان ما عرض جاده را به طور معجزه آسایی یک به یک رد کردند بدون کوچکترین خراشی در سطح جاده گلوله های رسام خیلی زیاد بودند و ما میدانستیم که در کنار هر گلوله نورانی رسام نه تا گلوله معمولی هم هست و چون عراقی ها میدانستند ما مجبوریم برای دور زدنشان از جاده عبور کنیم سطح جاده را با گلوله های بسیار زیادی پوشانده بودند و حتی یک ثانیه این گلوله ها در سطح جاده کم نمیشد با گفتن الله و اکبر و با سرعت تمام عرض جاده را در چند ثانیه رد میکردیم الله واکبر نفر بعدی و الله واکبر باز هم نفر بعدی همه بچه ها رد شدند جالب اینکه حتی یک نفر هم در جاده نیفتاد در باتلاق یک نفر از بچه ها جا نماندند و خود من و هجده تا از بچه ها از باتلاق بیرون آمدیم و سریع یک سازماندهی بین خودمان انجام دادیم هر کسی به همان رتبه ای که از قبل داشت یک بی سیم چی هم با ما بود و یک فرمانده جدید پشت سر فرمانده جدید حرکت کردیم هنوز بیست قدم به صورت سر و کمر به پائین راه نیفتاده بودیم که رگباری از گلوله کالیبر پنجاه از خط دوم که با دوربین های مادون قرمز ما را دیده بودند به رگبار گرفته شدیم و هشت نفر پشت سرمن و فرمانده جلوی من بلافاصله شهید شدند چرا که گلوله کالیبر پنجاه یک نوعی از پدافند هوایی است و من هم استخوان ران پایم ترکید و پایم پای چپم از وسط ران دولا شد و قوزک پایم نزدیک گوشم قرار گرفت و سفیدی استخوانم را میدیدم و بقیه بچه ها پناه گرفتند و بعد از پانزده دقیقه بچه ها برگشتند و عقب نشینی کردند حتی یکی از آنها موقع رفتن به دیگران گفت بیاید این را ببریم زنده مانده گفتند نه از باتلاق نمیتوانیم ردش کنیم و من تا شش صبح در میان بچه های شهید شده تنها ماندم در بیمارستان تبریز از مجروحان دیگر فهمیدم که چطور شد که ما زخمی شدیم و آن شب حمله ما ناموفق بود روز بعد که فرماندهان از وجود دوربین های مادون قرمز نیروهای بعثی مطلع شده بودند شوروی به صدام این دوربین ها را داده بود شب بعد با حمله ای دیگر فرماندهان با بچه ها حمله موفقی انجام دادند و عراقی ها را تا پادگان حمید مجبور به عقب نشینی کرده بودند رد شدن یک گروهان نود نفری از عرض جاده ای که رگبار گلوله های فراوان سطح آن را پوشانده بود را نمیشود یک شانس و یا اتفاقی قلمداد کرد یا نیفتادن بچه ها در زمان رد شدن از باتلاق را شانسی زیادتر و اتفاقی کم نظیر نامید وقتی که ما از عرض جاده میخواستیم رد بشیم به خوبی میدانستیم طبق محاسبات عقلی99 درصد تیر میخوریم آنجا چون نزدیک عراقی ها بودیم توپ و خمپاره نبود فقط صدای انفجار خمپاره ها و توپخانه را در پشت سر خود میشنیدیم آنجا فقط گلوله های جورواجور بود که ما فقط گلوله های رسام را که در فضای تاریک شب نورانیت خیره کننده ای داشت میدیدیم و میدانستیم که در کنار هر گلوله رسام نه تا گلوله معمولی هم وجود دارد که دیده نمیشود الله واکبر به راستی که خدا بزرگ است موقع گفتن الله واکبر تنها چیزی که از خدا میخواستم این بود که به آن طرف جاده برسم و همه رسیدیم در باتلاق از ته دل از خدا میخواستم و با صدای بلند به همدیگر روحیه میدادیم فقط میخواستیم برسیم آخر باتلاق و همه هم به آخر باتلاق جهنمی رسیدیم درست است که قبل و بعد از باتلاق و جاده بچه ها یکی یکی به ملکوت پر میکشیدند و به دلدار میپویستند و یا زخمی میشدند ولی در جاهائی که از خدا چیزی را میخواستیم در لحظه ای خودمان را بیرون باتلاق یا آن طرف جاده میدیدیم ما اگر اینها را شانس بنامیم به کلمه معجزه توهین کردیم و فلسفه وجودی معجزه را بی معنی میکنیم امدادهای غیبی در جبهه ها را بچه ها بارها میدیدند یک هفته قبل از حمله دوم بیت المقدس در جبهه دب وردان بودیم در خط مقدمی قرار داشتیم که بچه های خط شکن دیگر آنجا را از عراقی ها گرفته بودند ولی نتوانسته بودند همه منطقه را بگیرند و قسمت هایی مهم دست عراقی ها مانده بود برای همین هم خط ارزش نگه داشتن نداشت بچه های زیادی شهید و زخمی میشدند ما چندین روز آنجا بودیم تا اینکه بعد دستور دادند خط را رها کنیم چون ارزشش را نداشت قرار شده بود دوباره حمله ای جدید بشود و همه منطقه را از عراقی ها بگیرند که ما خط را بعد از چند روز رها کردیم یکی از روزها که آنجا بودیم برادری فریاد میزد که دو تا داوطلب میخواهم تا به بچه هایی که دویست متر جلوتر از خط مقدم حفره و کانال زده بودند تدارکات برسانیم اگر دشمن حمله میکرد این بچه ها با آر پی جی جلوشان را میگرفتند و ما در خط اول وقت کافی داشته باشیم ما فقط دو تا توپ106 داشتیم که آن هم زمانی که عراقی ها پاتک میزدند با بی سیم به آنها اطلاع میدادند و آنها میامدند من با اینکه فرمانده ام جهانگیر راضی نبود داوطلب شدم که بروم کسی دیگری نیامد جهانگیر راست میگفت غیر از عراقی های زیادی که در بین راه در این فاصله دویست متر مرده بودند چند تا شهید خودمان هم میانشان بود که چند دفعه که بچه ها برای آوردنشان رفته بودند بچه های دیگری شهید شده بودند چرا که بعد از خط که راه میافتادیم قشنگ توی دید تیراندازان و تک تیراندازانشان بودیم من و خود برادری که دو تا داوطلب دیگر میخواست راه افتادیم دو نفری او کمپوت و خوراکی و گلوله های آر پی جی زیاد با خودش برداشت و یک نوار رگبار تیربار به من داد که مجبور شدم دور شانه هایم ببندمشان با چند تا گلوله آر پی جی برداشتم و راه افتادیم گلوله آر پی جی در آن جلو تنها چیزی بود که بچه ها میتوانستند جلو تانک های عراقی ها را بگیرند  فرمانده من به شدت مخالف بود که من بروم حتی اول نگذاشت میگفت تو تازه اومدی جبهه بذار بگذار قدیمی ها بروند با همان برادر راه افتادیم با این که حتی اسمش را نمیدانستم چند تا الله و اکبر و صلوات فرستادیم و راه افتادیم در این دویست متر تا رسیدن به بچه ها به قدری جسد عراقی ها ریخته بود و چنان بو گرفته بود که بعضی از آنها در آن هوای گرم مثل بشکه باد کرده بودند چند تا شهید خودمان را هم میدیدم یکی شان رو به آسمان افتاده بود و پایش نبود و با چشمان باز به آسمان نگاه میکرد به عراقی های مرده که نگاه میکردم بدم میامد یک بوی زننده ای گرفته بودند به شهدای خودمان که نگاه میکردم نه تنها بویی احساس نمیکردم آرامشی خاص را در صورتشان میدیدم چنان چهره شان آرام بود و بعضی هایشان که چشمانشان باز بود بهشان که نگاه میکردم حتی بوی خوبی هم حس میکردم خدایا خودت میدانی که راست میگویم خدایا ای کاش قدرت قلم و بیانم را چنان که باید به من میدادی تا میتوانستم آن لحظه ها را بیان کنم برادری که با هم بودیم به من گفت موقع برگشتن حتما باید یکی از بچه ها را با خودمان ببریم هر ده متر که میرفتیم دوباره در پناه تپه ای یا سنگری پناه میگرفتیم بعصی وقت ها فکر میکردم مگسی چیزی از کنار گوشم رد میشود یا لحظه ای یک سیاهی در کنار گوشم و جلو چشمم میدیدم میفهمیدم اینها گلوله است با آن صدای که مثل اینکه یک مگس سریع از کنار گوش آدم میگذشت تا رسیدن به بچه ها صدها معجزه دیدم که وقت نمیگذارد بگویم به بچه های جلو رسدیم قشنگ عراقی ها را میتوانستیم ببینیم ولی در فاصله خیلی دوری بودند و آتشی هم روشن کرده بودند که دودش معلوم بود بچه ها بهم یاد دادند وقتی میخواهی نگاه کنی سرت را از خاکریز بالا بردی به یک طرف حرکت بده و نیم متر آن طرفتر سرت را بیار پایین به هیچ عنوان نباید سرم را از خاکریز بالا آورده و ساکن نگه میداشتیم تا جایی را ببینیم باید با حرکت سر به چپ و راست جلو را میدیدیم چون تک تیراندازانشان بلافاصله با سیمینوف بچه ها را میزدند با همه بچه های آنجا که شش یا هفت نفر بودند حرف زدم برادر دیگری که با او آمده بودیم از قبل با همه آنها دوست بود یکی از آنها پسر بچه پانزده ساله ای بود از اهواز به من گفت بیا کمی حرف بزنیم و تمام دو ساعت را بیشتر با او حرف زدم پرسید بچه کجا هستم من هم باهاش حرف میزدم بعد یک بسته در آورد از کمک های مردمی بود و قبلا بچه های دیگر برایشان آورده بودند یکی از آنها را باز کرد یک مشمایی از داخلش درآورد چند تا شکلات با یک نوشته داخلش بود یک شکلات به من داد یکی هم خودش خورد و نوشته را خواند بعد به من داد خدای بزرگ عین نوشته این بود من زهرا هستم کلاس چهارم دبستان از چهار محال بختیاری این شکلات و بیسکویت ها را به برادران رزمنده ام در جبهه ها تقدیم میکنم و از رزمندگان تعریف کرده بود خدایا چقدر این کمک های مردم برای بچه ها دلگرم کننده بود با خواندن نامه گرمای مطبوعی در درون خودم حس کردم اسم بچه اهواز هم صحبت ام علی بود به من میگفت هر چند ساعت یکی از مشماها را در میاورم و میخوانم و خوردنی هم میخورم و روحیه میگیرم یکی از برادران و دوتا خواهرش را در بمباران از دست داده بود وقت نیست که در این مقاله گفته شود که چطور این بچه ها که جلوتر از خط مقدم بودند شهید شدند آنها جلوتر از زمان خود بودند و پیشتازان قافله بودند ولی این آقایی که میاید و به همچین رزمندگان و جوانانی و مردمی که پشتیبان این عزیزان بودند با کشیدن یک کاریکاتور اهانت میکند اگر توبه کند و از این اقدامش پشیمان بشود و از غصه دق هم بکند جای تعجبی نخواهد داشت ای کاش همه میدانستند که معجزه برای رزمندگان در جبهه ها فراوان و عادی شده بود تا جایی که شهدایمان ایثار را به فرشتگان میآموختند صد هزارها آفرین و مرحبا به دلدادگان به رسالت پیامبر و ولایت علی و درود بر رهروان امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری (حفظه اله) که هنوز هم که هنوز است نحوه و روش مبارزه شان با دشمنان اسلام کمر کفار را شکسته است و این را بچه ها و رزمندگان اسلام به مبارزین خط مقاومت در منطقه آموختند و رزمندگان حزب الله لبنان در جنگ سی و سه روزه با الهام گرفتن از رزمندگان اسلام در هشت سال دفاع مقدس وحشت و هراس را تا اعماق وجود صهیونیست ها نشانده اند و این هنر است ، هنر به تصویر کشیدن کاریکاتوری بی مایه و اهانت آمیز و توهین به سربازان پاکباخته ای که اینک در میان ما نیستند توسط عنصری نامطلوب نیست این ضد هنر و حتی خیانت است و دادستان باید برای احترام به رزمندگان و شهدایی که با خون پاکشان استقلال آزادی جمهوری اسلامی را نوشتند تفاله های بی ارزشی همچون این آقا را دستگیر و محاکمه کنند.


پابوس

دستم را کشیدم تا لب‌های ارادتمند پیرمرد زائر که متبرک به بوسه‌باران ضریح امام رضا علیه‌السلام بود، آلوده‌ی بوسه بر دست گنه‌کار من نشود. پیرمرد با نهایت اخلاص، ارادت خود را ابراز کرد و رفت. اشک در چشمانم حلقه زد و با خودم گفتم: «پابوس چه عبارت قشنگی است برای توصیف زیارت امام رضا(ع)! وقتی زائران برای دست‌بوسی نوکر ناقابلی از خیل خادمان حریم آقایشان خم می‌شوند، برای خود آقا باید از همان پابوس حرف زد. پابوس چه عبارت قشنگی است!»


اینجا نور علی نور است

اینجا نور است نور است و نور
تا چشم کار میکند محبت است که موج میزند میان زوار و خدام و کبوتران و همه
گمانم در و دیواری‎ ‎نیست که محروم مانده باشد ز گلباران بوسه ی محبت میهمانان این حریم
طنین صلوات نوازش میدهد گوش دل را
هر زائر مهمانیست برگزیده ی مولا و چه عزیز اند برای صاحب خانه
صحن و گنبد و کاشی و سنگش تراش خورده کالای محبت است
از چشمان همه، امید به دستان نوازشگر مولا میبارد
آری اینجا حریم شمس الشموس، عالم آل محمد، علی ابن موسی الرضاست.
 و دل بی قرارمان چه آرام میگیرد در جوار حریم قدسیش
کاسه های طلایی سقاخانه طعم محبت میدهند
نگاه های زوار چه زیباست در دیدگانشان باران اشک شوق برپاست
گمانم لذتی نباشد شیرینتر از نشستن کنار ضریح نورانیش
اینجا همه چیز زیباست
رواق ها، صحن ها، زائران، خدام، کبوترها و ...
حتی دفتر امانات
با خودت میگویی کاش میشد ایمانت را، هرچند اندک است، به دفتر امانات رضا بسپری آخر میگویند خوب امانتداریست باشد که، در موسم تنهایی من و من و شاید هم خدای من، هنگام پاسخ زیارت ها، قدم به چشمم بگذارد به بهانه پس دادن این امانت. هرچند شرمنده اش خواهم بود ز سیاهی و تنگی قبری که خود ساخته ام با اعمالم.
نگاهت به دفتر گمشدگان می افتد، چه فکر عجیبی! نجوایی از دل میگوید ای کاش مرا هم به اینجا ببرند! تا نشان از گم کردن پدری دهم که بیش از یک هزار و صد سال است که بنی بشر محروم کرده خود را از نوازش دستان پرمهرش
یعنی میشود اینجا
در حریم رضا
زیر قبه...
به دلم افتاده زیر قبه می آید به زیارت جد غریبش
پس به هوای او مینشیم. به امید اینکه دم من، بازدم او باشد تا هوای نفس نازنینش را استشمام کنم شاید اندکی التیام یابد غم گم شدنمان
اصلا میدانی کمی که با امام رضا نجوا کنی، دلت را می دهد به دستان با محبت امام غایبی که حاضر است. چشمت را که بازکنی می بینی داری با امام زمانت نجوا میکنی و اینجاست که معنای اولنا محمد، اوسطنا محمد، آخرنا محمد و کلنا محمد را درک میکنی.
آری کلکم نور واحد
و اصلا مگر میشود جز به اذن و نگاه قدسی امام زمانت زایر امام رأفت شده باشی؟
مولا جان
اینجا
در جوار بارگاه جد کریمت
بعد از سپاس از اذنتان برای زیارتمان
حاجتی هم داریم ( چه کنیم دیگر سراپا حاجت و نیازیم و شما هم خاندان لطف و کرم اصلا تقصیر خودتان است بی تعارف بگویم پر رویمان کردید)
مولاجان خودتان یادمان دادید که صاحب امر کن فیکونید
پس حالا که خودمان ناامیدیم از خویشتن خویش، دعامان کن تا آن شویم که تو میخواهی و تو نمی خواهی جز رضای حضرت دوست که هرچه داریم و نداریم از اوست
یک دعای دیگر هم هست
راستش را بخواهی کمی تکراریست اما چه کنم که عقل نفی تکرار میکند و دل میلرزد از تکرار و آنرا دوست دارد
پس
الا که راز خدایی خدا کند که بیایی
(هرچند خودمانیم مولا تو که هستی ما اهل نیستی، باید شایسته آمدن به محضرت شویم)


کربلادرقلم

ضریح امام حسین در قم

در همین نزدیکی، در ایران، در جوار بارگاه کریمه اهل بیت علیهم السلام، بوی کربلا دل هایمان را بهشتی کرده است.

کربلا قطعه ای از بهشت است. وقتی چنگ می زنی به ضریح حسین علیه السلام انگار به درب بهشت چنگ انداخته ای. اما درب بهشت این بار از قم باز شده است.

شاید خیلی ها مثل من دیدار ضریح  شش گوشه  مولا نصیبشان نشده باشد. زیارت قبر حسین علیه السلام یک حج مقبول است، شاید حج فقرا همین جا باشد، قم؛ سرزمین آل محمد علیهم السلام.

حسین علیه السلام گل خوش بوی رسول خدا  صلی الله علیه و آله وسلم و پاره تن اوست و کربلا سرزمینی است که روز حشر ستاره درخشان محشر است.

ای خدا ما را کربلایی کن!

و ای کاش روزی بشنویم، ضریح قبر پنهان مادرش فاطمه سلام الله علیها را می سازیم!

سید حمید برقعی شعری زیبا سروده است که در مراسم رونمایی از ضریح آن را خوانده است:

خلیل‌وار ببینید عید قربان را

برای رونمایی شش گوشه می‌دهم جان را

 چگونه است که دل، کربلایی است امروز

فرا گرفته چرا عطر سیب ایران را

 بهشت پنجره دیگری به قم گشوده کنون

که مست کرده هوایش دل خراسان را

 خدا کند خبری اینچنین بیاید که

بنا شدست بسازیم قبر پنهان را

برای حضرت زهرا (س) ضریح می‌سازیم

و دست فرشچیان طرح می‌زند آن را

 


بهترین سرآغاز

ای نام توبهترین سرآغاز                  بی نام تو نامه کی کنم باز

 

ای یاد تو مونس روانم                     جز نام تو نیست بر زبانم

ای کارگشای هرچه هستند               نام تو کلید هر چه بستند

ای هست کن اساس هستی               کوته زدرت دراز دستی

هم قصه نا نمو ده دانی                    هم نامه نا نوشته خوانی

هم تو به عنایت الهی                       آن جا قدمم رسان که خواهی

از ظلمت خود رهاییم ده                   با نور خود آشنایی ام ده