سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زمزمه یهدایت

صفحه خانگی پارسی یار درباره

روز مرگی ها...

 بالاخره کتاب جانستان کابلستان تموم شد البته فصل آخرش رو نرسیدم بخونم!من از اون دسته آدمهایی هستم که دوستم کتاب دستم میرسه تخته گاز بخونم تا تموم بشه اما این کتاب فکر کنم حدود 7-8 ماهه روی میزم بود و هر چند روز یه بار اگه میشد 10 صفحه میخوندم! واقعاً بهم حالی میده نوشته های امیرخانی

این روزا یک سره با آقای همسر در مورد کار و زندگی و ... صحبت میکنیم! رفتیم پارک،میبینم ته پارک یه مرد معتاد کارتون خوابه،بهم میگه چقدر بد ه آدم بی خانمان باشه!اما چند لحظه بعد میگه،بدتر اینه که بی هم صحبت باشه ... چقدر این روزا رو دوست دارم ....

خانم فاطمه ی چهار دندون من، حسابی همه چیز رو میخوره غیر از سرلاک!دیروز سرلاک رو به صورت پودری باباش بهش داد،اونم خورد!اما هرکاری کرد تا به صورت خمیر در میومد لب نمیزد،ما هم برنامه ای داریم با این فسقلی ....

صبحها با هم میشینیم سر سفره ی صبحانه و بهش اجازه میدم هرکاری دلش میخواد بکنه و اینطوری خودم هم صبحانه میخورم!

4شنبه ی هفته ی قبل در یک اقدام انتحاری تخت خانم فاطمه رو جمع کردیم و حالا همه توی اتاقش روی زمین میخوابیم!اینطوری لااقل وقتی خوابه من به یه کم از کارام میرسم!

اگه خدا بخواد(!) میخوام دوباره برم دنبال کارای فارغ التحصیلی! نمیونم چرا جور نمیشه اصلاً

دقیقاً 12 خرداد یه جایی رزومه فرستادم که مهندس پاره وقت میخواست دیروز زنگ زدن بیا واسه مصاحبه!از طرفی دوست دارم یه کار پارت تایم یه جا داشته باشم از طرفی نمیخوام به خانم فاطمه فشار بیاد ایضاً اونایی که قراره مواظبش باشن!حسابی بین عقل و دلم درگیریه، باید دید کی برنده میشه! اما شرایط خودم یه جوریه که آقای همسر میگه اگه اینقدر احساس بد داری نسبت به خونه موندنهای مداومت من کمکت میکنم واسه سرکار رفتن اما هنوز درگیرم...

بعضی وقتها احساس میکنم حسابی حیف شدم(نه که نابغه م از اون لحاظ میگم:))))) ) بعد میگم خوب میشینم واسه دکترا میخونم باز میبینم با فوق لیسانسم کجای عالم رو گرفتم!به خودم میگم خب بچه تربیت کردن آسونتر از کار بیرون کردن نیست باز یکی ته دلم میگه اومدی بچه ت هم خوب از آب در نیومد اونوخ چی!؟کلاً این روزا درگیرم...